بیا تا شمع هم پروانه ی هم یار هم باشیم در این گلشن بهار هم گل هم خار هم باشیم
بر خیز طبیبا که دل ازرده ام امروز بگذار مرا کز غم او مرده ام امروز
به خدا کافر اگر بود به رحم امده بود ز ان همه ناله که من پیش تو کافر کردم
به کویت با دل شاد امدم با چشم تر رفتم به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم
به صحرا لاله در محفل چراغم بهر صورت که هستم بی تو داغم
بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود بگذشت
به هر بهانه که باشد به گریه روی اورم غم فراق تو هم بهترین بهانه من
به سنگ رخنه شد از بس گریستم بی تو ز سنگ سخت ترم من که زیستم بی تو
ستاره ای؟نه!مهی؟نه!فرشته ای؟نه!گلی؟نه بر هر چه خوانمت انی،چو بنگرم به از انی
به غیر از مه ندارد کس خبر از ناله و اهم که او در وادی هجر تو شبها بود همراهم
بسا روز جوانی را به غفلت تبه کردم منم اکنون و شام پیری و صبح پشیمانی