از خود مران مرا که قسم می خورم هنوز جز با دو چشم مست تو عهدی نبسته ام
از جرم عشق،پیش کسم گر چه راه نیست یا رب تو اگهی که محبت گناه نیست
ای امده گریان تو وخندان همه کس و ز امدن تو گشته شادمان همه کس
امروز،چنان باش که فردا چو روی خندان تو برون روی و گریان همه کس
الهی جلوه ده در دیده اش حیرانی ما را بگوشش اشنا کن ناله ی پنهانی ما را
ان روز که تعلیم تو می کرد معلم بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را؟
انقدر با اتش دل ساختم تا سوختم بی تو ای ارام جان !یا ساختم یا سوختم
از سر بالین من برخیز ای نادان طبیب دردمند عشق را دارو بجز دیدار نیست
از شمع سه گونه کار می اموزم می گریم و می گدازم و می سوزم