وبدان ای عزیز که این را فقط برای تو بر روی کاغذ اوردم چرا که درد تنهایی من وعزیزم تا ابد بر دلم خواهد ماند و تا ابد با یاد چهره اش زندگی خواهم کرد.
*چرا از مرگ می ترسید؟ چرا زین خواب جان ارام شیرین روی گردانید؟ چرا اغوش گرم مرگ را افسانه میدانید؟
*مپندارید بوم ناامیدی باز به بام خاطر من میکند پرواز مپندارید جام جانم از اندوه لبریز است مگویید این سخن تلخ و غم انگیز است مگر(می)این چراغ بزم جان مستی نمی ارد! مگر افیون افسون کار نهال بیخودی رادر زمین جان نمی کارد؟
مگر این می پرستی ها و مستی ها برای یک نفس اسودگی از رنج هستی نیست؟
مگر دنبال ارامش نمیگردید؟ پس چرا از مرگ می ترسید؟
*کجا ارامشی از مرگ خوش تر کس تواند دید؟ (می)و(افیون)فریبی تیزبال و تند پروازند
اگر درمان اندوهند خماری جان گذا دارند نمی بخشد جان خسته را ارامش جاوید
خوش ان مستی که هوشیاری نمی بیند!
*چرا از مرگ می ترسید؟ چرا اغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟
بهشت جاودان انجاست جهان انجا و جان انجاست گران خواب ابد، در بستر گلبوی مرگ مهربان انجاست! سکوت جاودانی پاسدار شهر خاموشی است
همه ذرات هستی،محو در دریای بی رنگ فراموشی است نه فریادی ،نه اهنگی،نه اوائی
نه دیروزی،نه امروزی،نه فردایی جهان ارام و جان ارام زمان در خواب بی فرجام
خوش ان خوابی که بیداری نمی بیند!
*سر از بالین اندوه گران خویش بردارید! در این دوران که از ازادگی نام و نشانی نیست
در این دوران که هر جا(هر که را زر در ترازو زور در بازوست) جهان را دست این نامردم صد رنگ بسپارید! که کام از یکدیگر گیرند و خون یکدیگر ریزند
در این غوغا فرو مانند و غوغا ها برانگیزند.
*سر از بالین اندوه گران خویش بردارید! همه،بر استان مرگ راحت،سر فرود ارید
چرا اغوش گرم مرگ را افسانه می دانید؟ چرا زین خواب جان ارام شیرین رو می گردانید؟
چرا از مرگ می ترسید؟
به راستی که چرا از مرگ بترسیم که خواب ارام در این دنیای پر هیاهو فقط با مرگ حاصل خواهدامد.
دیدار به قیامت ای جان جانانم